سلام! این اولین پستم تو این وبلاگه!چون وبلاگ های دیگه ای هم دارم اینو میگم اما این یکی جداست! حرفای خصوصی مو اینجا مینویسم. بزار از اینجا بامن آشنا بشین که 17سالمه. بزرگترین دختر خانواده وبزرگترین نوه.(یعنی نه پسر خاله پسر دایی ونه...)(اطلاعات بیشتر در پروفایل) امروز یهو دلم گرفت نمی دونم چرا یهو هوس کردم واسه ی دلم یه وبلاگ درست کنم وآدرسشو هم به دوستاموفامیلام ندم. امروز دلم واسه ی یکی از دوستام تنگ شد که از دست دادنش تقصیر خودم بود شاید فقط اون بهترین دوستم بود دوست زیاد دارم اما دوست واقعی...راسیتش وقتی بهش فکرمی کنم یه خلائی حس می کنم که نگو. شاید همه ی این مدت فقط یه مشت آدمک فقط دورو ورم بودن واسه ی سوءاستفاده. وای که وقتی بهش فکر می کنم چه چیزای عزیزی رو تو زندگیم به خاطر دوستام از دست دادم از خودم و هرچی دوسته متنفر میشم می خوام خودمو خالی کنم از دست خودم این غرور عصبانیم به خاطر اینکه خیلی وقتا اشتباهاتم از مرز رد میشه وخردم می کنه بعد که بایکی حرف میزنم میگه این که چیزی نیست؟نه هست واسه ی من هست نبود اعتماد توی زندگیم بزرگترین مشکلمه،نبود یه دوست یا شاید یه همراه... البته نمی خوام کسی فکر کنه خیلی افسرده ام و از این حرفا نه!اتفاقا من شوخ ترین فرد خانواده ام وساکتی من یکی از عجایب توی خانواده به شمار میره اما امان از شب های من...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد